ناامیدی

ساخت وبلاگ

تو این 20 سال اول زندگیم ، معمولی زندگی کردم و تقریبا هم راضی بودم ول احساس می کردم یه جایی از زندگیم می لنگه ، ولی نمی دونم کجاش؟دختری بودم که اصلا با عشق و عاشقی کاری نداشتم و نمی دونستم هم عشق چیه! تا اینکه عشقم سراغم اومد .اول فکر می کردم الکیه مثل کسایِ دیگه یه دوسِت دارمو می گنو و بعدش می رن پی زندگی خودشون ولی بخدا نمی دونم چی شد که معشوقِ عشقم شدم و اگه سالها و سالها از عمرم بگذره از این انتخابم پشیمون نمی شم . باید داستانمو کوتاه کنم چون خیلی زیاد می شه و شاید کسی حوصله خوندنشو نداشته باشه . اسمم نرگس 21 سالمه دانشجویه رشته ی روان شناسی که عاشق رشتم هستم . نمی دونم چرا هر وقت می گم رشته ام اینه توقع زیاد از من دارن که نمی دونم ناامیدی چیه و شما روان شناسا بهتر از همه می دونینو ....... خلاصه اینکه با یه پسری تو دانشگاه آشنا شدم که همین پسر شد عشق اول و آخرم همه کسم تو زندگیم خودم آدمی هستم که دیر اعتماد می کنم . ولی اخلاق این پسر منو از این رو به اون رو کرد اسمشم سامان و من بهش افتخار می کنم که تویه زندگیم تو این دنیا با چنین آدمی آشنا شدم و نمی تونم بجز اون به کسی تو زندگیم فکرکنم اونم همین طور اون بود که اول دوسم داشت و مطمئنم تا آخر عمر هم دوسم داره و به من یاد دادو فهموند دوست داشتن یعنی چی ؟ یه ساله که با هم هستیم 20 سال اول زندگیم به کنار این یه سال به کنار چون آرامشی نسیبم شد که هیچ کس نمی تونه باور کنه .

فروشگاه خرید اینترنتی ولی متاسفانه نمی دونیم با موقعیتهایی که خانواده ی من و سامان داریم بتونیم به هم برسیم . بحث این نیست نمی دونیم یعنی نمی خواهیم نه اینطور نیست به همه جاش فکر کردیم که به این نتیجه رسیدیم هر وقت می خوام درباره زندگی صحبت کنم می ترسم که نکنه به مشکلاتمون اضافه بشه .خیلی دوسش دارم و دوریش برام حتی برایه یه روز برایِ من خیلی خیلی سخته . میخواستم بگم که ما دوتا عاشق همیم . الکی هم همدیگه رو دوست نداریم اول اومدیم همدیگه رو شناختیم بعد درباره زندگیمون تصمیم گرفتیم می ترسم اگه بهش نرسم چیکار کنم . مطمئن هستم اگه منو به یکی دیگه بدن نمی تونم زندگی خوبی داشته باشم چون سامان تو ذهنمه دارم باهاش زندگی می کنم . واسه زندگی سامان هم نگرانم آخه هیچ وقت تنهاش نزاشتم اگه تنها بشه ، با تنهایی عزیزم چیکار کنم . خوب این خلاصه ای از داستان منه البته خوشی هایی هم داشتیم هر چی بگذره دوست داشتنم زیاد و زیاد تر و ناامیدیم بیشتر می شه.فقط فقط فقط می خوام بهش برسم خودمون قول دادیم که با هم با مشکلاتمون کنار بییایم پس هر کسی این مطلب رو می خونه واسه همه عاشقا که واقعا همدیگرو دوست دارن دعا کنین که به همدیگه برسن تا خوشبخت بشن.

به امید رسید همه عاشقا .

نویسنده :نرگس

حیف نمی شه بمونی کنارم

من بجز تو کسی رو ندارم

کاش پیشم بمونی یه لحظه

این یه لحظه به یه عمر می ازره

تو یه چشمام نگاه کن یه رودِ

این چشمام نیست تو عاشق نبودی

من نمی خوام که با هم بسازم

من نمی خوام که اشکام بنازم

تو می ری یو رفتنتو می بینم

باز به تماشای افق می شینم

می ری یو آتیش می کشی به جونم

ترانه هامو واسه کی بخونم

آی تو که از نگاه من بریدی

با چنگ و دندون به هوا پریدی

خواستم باز با اشکام راهتو ببندم

حیف که چشاتو بستی یو ندیدی

داستان های عاشقانه واقعی........
ما را در سایت داستان های عاشقانه واقعی..... دنبال می کنید

برچسب : ناامیدی, نویسنده : محمدرضا iloveyouto بازدید : 422 تاريخ : جمعه 14 تير 1392 ساعت: 13:41